معنی برگه بهادار دولتی

حل جدول

برگه بهادار دولتی

سهام


برگه بهادار

چک ، سفته ، برات


برگه های بهادار

سهام


برگه بهادار ورودی

بلیت


بهادار

گرانبها، باارزش


برگه

فیش

معادل فارسی فُرم

لغت نامه دهخدا

بهادار

بهادار. [ب َ] (نف مرکب) دارای قیمت. قیمتی. (فرهنگ فارسی معین).
- اوراق بهادار، اوراقی که نماینده ٔ سرمایه های مولد بهره و درآمد است و این اوراق بمنظور بکار انداختن سرمایه و جلب منفعت، خرید و فروش میشود، مانند سهام شرکتها و اسناد قرضه ٔ دولتی و اسناد خزانه و تمر و برچسب و غیره.


دولتی

دولتی. [دَ / دُو ل َ] (ص نسبی) منسوب و متعلق به دولت. (ناظم الاطباء). خوشبخت. بختیار. بختور. بختمند. حظی. مقبل. نیکبخت. روزبه. بهروز. دولتیار. (یادداشت مؤلف). حظ. حظیظه. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی):
مضطرب از دولتیان دیار
ملک بر او شیفته چون روزگار.
نظامی.
ترا دولت او را هنریاور است
هنرمند با دولتی درخور است.
نظامی.
ای دولتی آن شبی که چون روز
گشت از قدم تو عالم افروز.
نظامی.
الا ای دولتی طالع که قدر وقت می دانی
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش.
حافظ.
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد.
حافظ.
رجل حظ و حظی وحظیظ؛ مردی بخت مند دولتی. (منتهی الارب).
- دولتی شدن، حظوه. احظاظ. خوشبخت و سعادتمند گردید. (یادداشت مؤلف)، حظی، دولتی شدن زن. (دهار).
- سری دولتی، در تداول عامه، سر بزرگ و موزون. (یادداشت مؤلف).
|| (حامص) بختیاری و بهره مندی. (ناظم الاطباء). حاصل مصدر (ازدولت + ی که معمولا به صورت مرکب آید، بی دولتی، نودولتی).
- بی دولتی، بدبختی و بی اقبالی:
بنده ز بی دولتی نیست به حضرت مقیم
دیو ز بی عصمتی نیست به جنت مکین.
خاقانی.
مرد ز بی دولتی افتد به خاک
دولتیان را به جهان در چه باک.
نظامی.
چو از بی دولتی دور اوفتادیم
به نزدیکان حضرت بخش ما را.
سعدی.
- امثال:
دولت همه ز اتفاق خیزد
بی دولتی از نفاق خیزد.
(امثال و حکم دهخدا).
|| (ص نسبی) صاحب و خداوند دولت و توانگر و مالدار. (ناظم الاطباء). خداوند دولت. (شرفنامه ٔ منیری). || مقابل ملی. آنچه متعلق و مربوط و وابسته به دولت و حکومت است. منسوب و متعلق به دولت و حکومت: کارخانه های دولتی. ابنیه ٔ دولتی. ادارات دولتی. (یادداشت مؤلف). || آنکه به دولت و حکومت وابسته است. کارگزاران و فرمانروایان حکومتی. کارمندان اداره ٔ دولتی. ج، دولتیان. (یادداشت مؤلف).


برگه

برگه. [بِرْ / ب ِ رِگ ِ] (اِخ) لوئی. (1880- 1955 م.) مهندس و هوانورد فرانسوی که یکی از نخستین سازندگان هواپیما بوده است. (فرهنگ فارسی معین).

برگه. [ب َ گ َ / گ ِ] (اِ مرکب) برگ کوچکی که در پای ساقه ٔ گل است. (لغات فرهنگستان). برگ خرد.
- دوبرگه، علفی است. (لغت محلی شوشتر، خطی).
|| خشک کرده ٔ هلو و زردآلو چون آنرا به دو نیمه کرده و نیز هسته ٔ آن بیرون کرده باشند. نیمه کرده و خشک کرده ٔ هلو و زردآلو و غیره. کشته ٔ دانه بیرون کرده و به دو فلقه کرده. خشک کرده ٔ استخوان بیرون کرده ٔ شفتالو و زردآلو و مانند آن. لپه ٔ خشک کرده ٔ هلو وزردآلو میوه را دو قسمت کرده، هسته بیرون کرده و خشکانیده باشند برگه نامند. کشته. مفلق. (یادداشت دهخدا): خشک کرده ٔ میوه هایی که بصورت خشکبار به بازار عرضه میشوند از قبیل خشک کرده ٔ زردآلو و انجیر و سیب (میوه ٔ اخیر در خراسان بصورت برگه نیز عرضه میشود). (فرهنگ فارسی معین). || زردآلوی خشک کرده. برگه ٔ زردآلو. کشته ٔ زردآلو. کشته. (فرهنگ فارسی معین). || بجای فیش پذیرفته شده و آن پارچه ای از کاغذ یا مانند آن است که در آن نام کتاب یا چیزهای مرتب کردنی را می نویسند. (لغات فرهنگستان). ورق کوچک. وریقه. (یادداشت دهخدا).قطعات کاغذ و مقوا که بر آن چیزی نویسند. (فرهنگ فارسی معین). || نشانه. علامت. نمونه.
- برگه ٔ دزدی، پاره ای از مال دزدیده که پیش دزد شناسند و بدست آویز آن مطالبه ٔ مابقی کنند. (آنندراج). یک قطعه یا یک پاره از مجموع دزدی شده که نزد دزد بدست آرند. جزئی از اجزاء بسیار اشیاء مسروقه باشد که حسبه نزد سارق یابد. نمونه ای از اشیاء مسروقه. (یادداشت دهخدا):
شعر رنگین مرا کس نتواند بردن
برگه ٔ دزد حنا زود بکف می آید.
منصور فکرت (از آنندراج).
هر کس ز وجود خویشتن برگه گرفت
گو مگذارش که یافت گم کرده ٔ خویش.
میرزا عزت ناصح (از آنندراج).
|| (اصطلاح خیاطی) پاره ای از جامه. قسمتی از جامه. سجاف زیرین طرف راست پیراهن و جز آن. (از یادداشت دهخدا).
- امثال:
چه ماند از کار پوستین، یک برگه و دو آستین، این کار بسی دیر کشید. (امثال و حکم دهخدا).

فرهنگ عمید

بهادار

قیمت‌دار، باارزش، گران‌بها،


برگه

برگ،
برگ‌مانند، چیزی که شبیه برگ باشد،
تکه‌های بریده‌شده از هلو یا زردآلو که آن‌ها را در آفتاب خشک کنند،
نشانه و نمونۀ مال،
تکه‌ای از اموال دزدیده‌شده که در نزد کسی پیدا شود،
تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش،

فارسی به انگلیسی

بهادار

Expensive

فرهنگ فارسی هوشیار

بهادار

دارای قیمت، قیمتی

معادل ابجد

برگه بهادار دولتی

890

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری